پائیز داره میاد پائیز رو خیلی دوست دارم هوای ابری و گرفته پائیز بهم آرامش میده خودم یک روز برفی زمستون بدنیا اومدم اما پائیز بیشتر دوست دارم رنگ زرد و نارنجی درخت ها تو پاییز دیدن بچه مدرسه ای ها آخ که دلم واسه بچگی هام تنگ شده کاش میشد برگردم به اون دوران روزهای اول مهر مدرسه کیف و کفش نو کتابها یه بوی خاصی داشت کلاس های شلوغ اینو بگم ها اصلا بچه درس خون نبودم ها یعنی مشقامو هیچ وقت نمی نوشتم همه معلم ها از دستم عاصی بودن کلاس پنجم بودم اونقدر درس نخون بودم و مشق نمی نوشتم معلم می گفت تو عزرائیل جون منی خدا از سر تقصیرات من بگذره همینه دست به قلمم خوب نیست دیگه از بس هیچی ننوشتم نمی تونم بنویسم. رفتم ناهار خوردم همچی از مغزم پرید! ظهرها همسری خونه نیست تنهایی ناهار میخورم شب ها هم اکثر اوقات بازم تنهایی شام میخورم آخه بازم همسری شام هم نمیخوره. همسری عزیز من برعکس بیشتر مردها خیلی به ظاهر و هیکلش اهمیت میده میگه شکم درمیارم منم که لاغر اگه غذا نخورم میمیرم دیگه تنهایی باید غذا بخورم.
دیروز یه همایش برنامه نویسی اندروید در شهر کوچک ما بود رفتم اما زیاد جالب و مفید نبود کلی قبلش ذوق کردم که ا بالاخره تو شهر ما هم خبری از برنامه نویسی و این حرفا شد اما بعدش تو ذوقم خورد اصلا چیزی که تصور میکردم نبود. تصمیم گرفتم دوباره برم کلاس زبان احتمالا از پاییز برم فعلا که اعصاب هیچی را ندارم حس می کنم افسرده هستم نیاز دارم با یکی حرف بزنم اما کسی نیست :( . دلایل زیادی هست که موجب افسردگیم شده حس می کنم زندگی تا به الان بیهوده بوده و پوچ.