مهاجر کانادا

ای هُدهُد صبا، به سبا می‌فرستمت, بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت.
      Daisypath Happy Birthday tickers Daisypath Happy Birthday tickers Daisypath Anniversary tickers Daisypath Vacation tickers

مهاجر کانادا

ای هُدهُد صبا، به سبا می‌فرستمت, بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت.

آخرین مطالب

خب بالاخره بعد مدتها تلاش بازم بی نتیجه نتیجه ازمونم هم اومد و باز نمره قبولی نیاوردم. همسرم دیگه از شرایط خسته شده بیخیال رفتن شده دنبال کار هست و میگه همینجا زندگی را بسازیم . منم دارم برای ازمون استخدامی اموزش پرورش میخونم گرچه معلمی و اموز ش و پرورش را دوست ندارم ولی چاره ای ندارم اگه قرار باشه اینجا بمونم چاره ای ندارم جز این. ولی من هنوز دلم به رفتن هست با خودم گفتم اگه اینجا بمونم هیچوقت بچه دار نمی شم چون اینده نامعلومی در انتظار همه هست اگه جنگ بشه من بمیرم بچه ام چی میشه اون که مقصر نیس مقصر ماییم که اوردیمش پس حسرتش را به دل میخرم و نمیارمش . بازم دارم یواشکی زبان میخونم امتحان بدم ان شااله نمره بیارم و از اینجا بریم. اصلا میلی به موندن ندارم دلم اینجا نیس. نه اینده ای که دلخوش باشم بهش هرروز هم بدر میشه.

فقط خدا
۰۶ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گاهی باید از اتفاقات درس گرفت و تلاش کرد از پانایستاد. با دیدن نمره هام ناراحت نشدم حس انرژی زیاد هم گرفتم و یاد این جمله افتادم " در چله زمستان فهمیدم در من تابستانی ایست شکست ناپذیر." با امید خدا مجدد با انرزی و قدرت تلاش می کنم که بهترین نمره دلخواهم را کسب کنم.

فقط خدا
۱۰ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

L:8,R:7,W:7,S:7



فقط خدا
۰۷ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

میگم گاهی آدم یه لحظه یه چیزی از خدا میخواد بهش میده امروز دلم هوای پاییز و ابری میخواست الان هوا گرفته و بارونی شده خدایا شکرت

که بهم ارامش دادی

دوســــــــــــــــــــــــتت دارم خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

من برم زیر بارون از آرامشم لذت ببرم


فقط خدا
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پائیز داره میاد پائیز رو خیلی دوست دارم هوای ابری و گرفته پائیز بهم آرامش میده خودم یک روز برفی زمستون بدنیا اومدم اما پائیز بیشتر دوست دارم رنگ زرد و نارنجی درخت ها تو پاییز دیدن بچه مدرسه ای ها آخ که دلم واسه بچگی هام تنگ شده کاش میشد برگردم به اون دوران روزهای اول مهر مدرسه کیف و کفش نو کتابها یه بوی خاصی داشت کلاس های شلوغ اینو بگم ها اصلا بچه درس خون نبودم ها یعنی مشقامو هیچ وقت نمی نوشتم همه معلم ها از دستم عاصی بودن کلاس پنجم بودم اونقدر درس نخون بودم و مشق نمی نوشتم معلم می گفت تو عزرائیل جون منی خدا از سر تقصیرات من بگذره همینه دست به قلمم خوب نیست دیگه از بس هیچی ننوشتم نمی تونم بنویسم. رفتم ناهار خوردم همچی از مغزم پرید! ظهرها همسری خونه نیست تنهایی ناهار میخورم شب ها هم اکثر اوقات بازم تنهایی شام میخورم آخه بازم همسری شام هم نمیخوره. همسری عزیز من برعکس بیشتر مردها خیلی به ظاهر و هیکلش اهمیت میده میگه شکم درمیارم منم که لاغر اگه غذا نخورم میمیرم دیگه تنهایی باید غذا بخورم.

دیروز یه همایش برنامه نویسی اندروید در شهر کوچک ما بود رفتم اما زیاد جالب و مفید نبود کلی قبلش ذوق کردم که ا بالاخره تو شهر ما هم خبری از برنامه نویسی و این حرفا شد اما بعدش تو ذوقم خورد اصلا چیزی که تصور میکردم نبود. تصمیم گرفتم دوباره برم کلاس زبان احتمالا از پاییز برم فعلا که اعصاب هیچی را ندارم حس می کنم افسرده هستم نیاز دارم با یکی حرف بزنم اما کسی نیست :( . دلایل زیادی هست که موجب افسردگیم شده حس می کنم زندگی تا به الان بیهوده بوده و پوچ.

فقط خدا
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر